قالیچه حضرت سلیمون،اگه داشتم من بی سرو سامون...
از دیار خود پر میکشیدم،سر میگذاشتم بر کوه و بیابون...
من و تو با هم، بر فرق عالم، پا میگذاشتیم...
در مهتاب سیمن،از خوشه پروین،گوهر میچیدیم...
از کوه قفقاز،در حال پرواز میگذشتیم...
از خراسان ؛ وز ملک خوبان میگذشتیم...
قالیچه حضرت سلیمون...
اگه داشتم...
یک زندگی،یک خانه،با عشق آغاز می شود...
همانگونه که جهان آغاز شد...
عشق هدیه ایست بزرگ از خداوند به من و تو!
برای یکی شدن دوباره،همچون روزِ آغاز..
من و تو که با یکی شدن روح هایمان که اکنده از عشق ومحبت است،به این ندای جاودان آسمانی پاسخ ِ مثبت می دهیم
و آینده زندگی یمان را با آن درخشان می سازیم...
و تلاش می کنیم خالصانه یکدیگر را دوست بداریم...
بیا تا عشق از خداوند آغاز شده را از او بیاموزیم
همچون خداوند بزرگ که همه ما را دوست دارد به یکدیگر عشق بورزیم که تنها راه ساختن دنیایی پر محبت و زیباست
بیایید با عشق به خالق ِعشق نزدیک شویم...
برگرفته از فیلم سایه های خورشید